گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 60

عشقدونه اومدم که خاطرات این ماه و بنویسم این ماه بیشترش تو ماه رمضان بود و شب اولی که ما برای سحری بیدار شده بودیم از صدای قاشق چنگالها بیدار شدی و گفتی مامان چیکار دارین میکنین؟ و وقتی اومدی دیدی داریم غذا می خوریم و غذامون هم قیمه هست چشات از تعجب گرد شد ،آخه عاشق قیمه ای،تا یه مدت به افطاری و سحری میگفتی عصرونه و هر شب قبل خواب میگفتی که برای سحری بیدارت کنم،منم چند شب صدات میکردم ولی خیلی دلم نمی اومد،بعضی شبهام که انقدر خسته بودی بیدار نمی شدی،روزها هم که بهت میگفتم بیا نهار بخور میگفتی من روزه ام جمعه 21 اردیبهشت خاله ایده زنگ زد که با هم بریم سی دشت توتکابن،ما هم سریع وسایل و جمع کردیم و رفتیم،خیلی جایه خوشگلی بود و خوش گذش...
21 خرداد 1397

تولد 5 سالگی فرشته مون

دختر گلم به لطف خدا 5 ساله شدی،اینو بدون که مامان و بابا درهر شرایطی عاشقتن و تمام فکرشون راحتی و آسایش شماست و هر کاری برای شما انجام میدیم با ذوق و عشق فراوونه تولد امسالتو رفتیم گندمزار،چون اطراف رشت گندم نمیکارن ما برای پیدا کردن گندمزار تا توتکابن رفتیم،وای که چقدررر خوشگل بود تا چشم کار میکرد مزرعه ی گندم بود،باد شدیدی هم میاومد و به سختی تونستیم چند تا عکس بندازیم 5 برعکس دستته چند تا عکس با کیک گرفتیم و جمعش کردیم و وقتی برگشتیم خونه شمعت و فوت کردی عاشق تک تک عکسهام این چهار پایه رو زندایی برام رنگ کرده و من...
19 خرداد 1397
1